1 ای آنکه دلت جز بهوس مایل نیست از رشتن رشته أمل غافل نیست
2 از بسکه در او علاقه ها بسته بهم دکان علاقه بندی است این، دل نیست
1 تن شود خاک و، همان سودای ما ماند به جا سر رود گر چون حباب، اما هوا ماند به جا
2 سوی آن خورشید تابانم ز بس گرم طلب سایه از من، چون رقم از خامه، واماند به جا
1 بر سر خاک دوستان، پا نه و دیده برگشا رو نفسی بخود فرو، یک نفس از خودی برآ
2 لوح مزار دوستان، پیش نظر نه و، ببین صورت حال خود ازین، آینه بدن نما
1 گر کنم تحریر احوال دل ناشاد را همچو نی در هم بسوزد خامه فولاد را
2 غیر غمخواری بدشمن ناید از آزادگان شانه گردد، اره گر بر نهی شمشاد را