- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 قید هستی نیست مانع خاطرآزاده را در دل مینا برونگردیست رنگ باده را
2 خوابناکان را نمیباشد تمیز روز و شب ظلمت ونور است یکسان تن بهغفلت دادهرا
3 ناتوانی مشق دردی کن که در دیوان عشق نیست خطی جز دریدن نامههای ساده را
4 همچوگوهر سبحهٔ یکدانهٔ دل جمعکن چند چونکف بر سر آب افکنی سجاده را
5 نیست سرو از بیبری ممنون احسان بهار بار منت خم نسازدگردن آزاده را
6 آب در هر سرزمین دارد جدا خاصیتی نشئه باشد مختلف در هر طبیعت باده را
7 اشک یأسآلوده بود، از دیده بیرون ریختم خاک بر سرکردم این طفل ندامت زاده را
8 هرکجا عبرت سواد خاک روشن میکند خجلتکوریست چشم از نقش پا نگشاده را
9 بینفسگشتن طلسم راحت دل بوده است موج منزل میزنم تا محوکردم جاده را
10 بیدل از تسلیم، ما هم صید دلهاکردهایم نسبتی ، با زلف میباشد سر افتاده را