- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تویی خلاصه ارکان انجم و افلاک ولی چه سود که خود را نمیکنی ادراک
2 تو مهر مشرق جانی بغرب جسم نهان تو درّ گوهر پاکی فتاده در دل خاک
3 توئی که آینه ذات پاک اللهی ولی چه فایده هرگز نگردی آینه پاک
4 غرض تویی ز وجود همه جهان ور نی لما یکَون فی السکَون کائن لولاک
5 همه جهان بتو شاد و خرّم و خندان تو از برای چه دائم نشسته ای غمناک
6 همه جهان بتو مشغول تو ز خود غافل همه ز غفلت تو خائفند و تو بی باک
7 نجات تو بتو است و هلاک تو از تو ولی تو باز ندانی نجات را ز هلاک
8 تو عین نون بسیطی و موج بحر محیط چنان مکن که شوی ظلمت خس و خاشاک
9 اگر چو مغربی آیی ز کاینات آزاد به یک قدم بتوانی شر از سمک به سماک