- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تو در شهری و ما محروم از آن روی زهی شهر! و زهی رسم! و زهی خوی!
2 به بویت شاد میگردم همانا نمیدانم که بادت میبرد بوی
3 به کوی خود دگر بیرون نیایی اگر بینی که من خاکم در آن کوی
4 نبودت هرگز این عادت، مگر باز غلط کردی گذر کردن بدین سوی
5 ترا هر موی دردستیست و آنگاه من آشفته از دست تو چون موی
6 عجب گوی زنخ داری ندانم که چوگان که خواهد بود این گوی؟
7 چو خواهم بوسه گویی: اوحدی، زر به نقد این بشنو و باقی تو میگوی