1 تو را خدای بحمدالله آن کرم داده ست که منشی فلکت مدح می کند انشا
2 بقای عمر توبادا که خود مدایح تو همی کند کرمت بر سخنوران املا
1 تا ز نسیم رحتمش رایحهای به ما رسد بر سر راه آرزو منتظریم تا رسد
2 گر کششی نباشد از جاذبهٔ عنایتش در طلب وصال او کوشش ما کجا رسد
1 دلا بنیاد جان را محکمی نیست در او جز غم اساس خرّمی نیست
2 چه پوشم راز دل از تو چو هرگز میان ما و تو نامحرمی نیست
1 تا خرد خیمه سوی عالم جسمانی زد عشق در کشور جان رایت سلطانی زد
2 طرّهٔ زلف بتان حلقهٔ رسوایی شد کافر چشم بتان راه مسلمانی زد