1 ای با افلاک عقد الفت بسته رفعت در پای کرسیت بنشسته
2 طاق تو بطاق کهکشان چسبان شد مانند دوا بروی هم پیوسته
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 صبرم حریف دوری طاقت گداز نیست شام غمست این سر زلف دراز نیست
2 گر کوتهست دست امیدم عجب مدار در دعوی گزاف زبانم دراز نیست
1 ضعف طالع برده از من قوت تدبیر را برنتابد از خرابی خانهام تعمیر را
2 گر چنین شاداب از خون شهیدان میشود آب پیکان سبز خواهد کرد چو تیر را
1 شکفت غنچه ولی موسم خزان منست فروغ عارض گل برق آشیان منست
2 چنان نهفته ام اسرار عشق را، که لبم خبر نیافت که نام که بر زبان منست
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به