-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تو را نازی است اندر سر که عالم بر نمیتابد مرا دردی است اندر دل که مرهم بر نمیتابد
2 سگ کوی تو را هر روز صد جان تحفه میسازم که دندان مزد چون اوئی ازین کم برنمیتابد
3 مرا کی روی آن باشد که در کوی تو ره یابم که از تنگی که هست آن ره نفس هم برنمیتابد
4 مرا با عشق تو در دل هوای جان نمیگنجد مگر یک رخش در میدان دو رستم برنمیتابد
5 مرا کشتی به تیر غمزه وانگه طره ببریدی مکن، طره مبر کاین قدر ماتم برنمیتابد
6 که باشد جان خاقانی که دارد تاب درد تو که بردابرد حسن تو دو عالم برنمیتابد