- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ترا سزاست خدایی نه جسم را و نه جان را تو را سزد که خودآیی نه جسم را و نه جان را
2 تویی تویی که تویی و منی و مایی و اویی منی نشاید و مایی نه جسم را و نه جان را
3 تویی که تای ندارد وحید و فردی و یکتا نبود غیر دوتایی نه جسم را و نه جان را
4 تو را رسد که در آیینهٔ رسالت احمد جمال خویش نمایی نه جسم را و نه جان را
5 تو را رسد به نسیم کلام آل محمد ص زر از چهره گشایی نه جسم را و نه جان را
6 تو را رسد که هزاران هزار نقش بدایع ز کلک صنع نمایی نه جسم را و نه جان را
7 ترا رسد که دو صدساله زنگ کفر و گنه را ز لوح دل بزدایی نه جسم را و نه جان را
8 ترا رسد که چو جا نشد ز جسم جسم ز هم ریخت دگر اعاده نمایی نه جسم را و نه جان را
9 ترا رسد که در آیینهٔ نعیم و عقوبت به لطف و قهر در آیی نه جسم را و نه جان را
10 به لطف خویش ببخشا اسیر قهر خودت را چو نیست از تو رهایی نه جسم را و نه جان را
11 نهایم از تو جدا موجهای بحر وجودیم نباشد از تو جدایی نه جسم را و نه جان را
12 ز ما و من چون بپرداخت فیض خانهٔ دل را تو را رسد که در آیی نه جسم را و نه جان را