- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 من و وصال تو از خواب عجب خیالست این ولی خیال تو و خواب من محالست این
2 رخت ربودۀ ز دل نقطۀ سویدائی نهاده زیر سر زلف کچ که خالست این
3 قدت بسرو چمن سر فرو نمیآرد بقامت تو ندانم چه اعتدالست این
4 ز دست دوست تفاوت نمیکند بخیال که زهر ناب و یا شربت زلالست این
5 بکوی دوست خموش خوش است بیخبری بطوف کعبه ندانم چه قیل و قالست این
6 کنم بیاد وصال تو احتمال فراق ولی وصال بدست آید احتمالست این
7 شکایت از غم هجران چه میکنی نیّر خموش باش که اینک شب وصالست این
8 دگر حکایتی از هجر نیز رفت چه باک بوصل دوست تبرّا زما یقال است این