-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 سالها قد تو را خامهٔ تقدیر کشید قامتت بود قیامت که چنین دیر کشید
2 خواست رخسار تو با زلف گره گیر کشد فکرها کرد که باید به چه تدبیر کشید
3 مدتی چند بپیچید به خود و آخر کار ماه را از فلک آورد و به زنجیر کشید
4 جای ابروی تو نقاش، پس از آهوی چشم تا به بازیچه نگیرند دم شیر کشید
5 بعد چشم تو، مصوّر چو به ابرو پرداخت شد چنان مست که بر روی تو شمشیر کشید
6 دل اسیر مژهات از عدم آمد به وجود همچو صیدی که مصوّر به دم شیر کشید
7 پیش تشریف رسای کرم دوست ازل منّت از کوتهی خامهٔ تقدیر کشید
8 لاغری بین که در اندیشهٔ نقشم، نقّاش آنقدر ماند که تصویر مرا پیر کشید
9 گر خرابم کنی ای عشق چنان کن، باری که نشاید دگرم منّت تعمیر کشید
10 نتوان بهر علاج دل دیوانهٔ ما از سر زلف به دوش این همه زنجیر کشید