- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا گر تو شکیب داری طاقت نمانْد ما را
2 باری به چشم احسان در حال ما نظر کن کز خوان پادشاهان راحت بود گدا را
3 سلطان که خشم گیرد بر بندگان حضرت حکمش رسد ولیکن حدی بود جفا را
4 من بی تو زندگانی خود را نمیپسندم کآسایشی نباشد بی دوستان بقا را
5 چون تشنه جان سپردم آن گه چه سود دارد آب از دو چشم دادن بر خاک من گیا را
6 حال نیازمندی در وصف مینیاید آن گه که بازگردی گوییم ماجرا را
7 بازآ و جان شیرین از من ستان به خدمت دیگر چه برگ باشد درویش بینوا را
8 یا رب تو آشنا را مهلت ده و سلامت چندان که بازبیند دیدار آشنا را
9 نه ملک پادشا را در چشم خوبرویان وقعیست ای برادر نه زهد پارسا را
10 ای کاش برفتادی برقع ز روی لیلی تا مدعی نماندی مجنونِ مبتلا را
11 سعدی قلم به سختی رفتست و نیکبختی پس هر چه پیشت آید گردن بنه قضا را