مشتاقی و صبوری از حد گذشت از سعدی شیرازی غزل 7

سعدی شیرازی

آثار سعدی شیرازی

سعدی شیرازی

مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا

1 مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا گر تو شکیب داری طاقت نمانْد ما را

2 باری به چشم احسان در حال ما نظر کن کز خوان پادشاهان راحت بود گدا را

3 سلطان که خشم گیرد بر بندگان حضرت حکمش رسد ولیکن حدی بود جفا را

4 من بی تو زندگانی خود را نمی‌پسندم کآسایشی نباشد بی دوستان بقا را

5 چون تشنه جان سپردم آن گه چه سود دارد آب از دو چشم دادن بر خاک من گیا را

6 حال نیازمندی در وصف می‌نیاید آن گه که بازگردی گوییم ماجرا را

7 بازآ و جان شیرین از من ستان به خدمت دیگر چه برگ باشد درویش بی‌نوا را

8 یا رب تو آشنا را مهلت ده و سلامت چندان که بازبیند دیدار آشنا را

9 نه ملک پادشا را در چشم خوبرویان وقعیست ای برادر نه زهد پارسا را

10 ای کاش برفتادی برقع ز روی لیلی تا مدعی نماندی مجنونِ مبتلا را

11 سعدی قلم به سختی رفتست و نیکبختی پس هر چه پیشت آید گردن بنه قضا را

عکس نوشته
کامنت
comment