1 یاری که چو ما غرقهٔ دریا گردد از ما باشد به سوی مأوا گردد
2 مستانه به گرد نقطه ای چون پرگار در دور درآید او و با ما گردد
1 ذوق ما داری درآ در بحر ما ، ما را طلب آبرو جوئی مرو هر سو بیا ما را طلب
2 موج دریائیم و ما را دل به دریا می کشد حال این دریای ما گر بایدت از ما طلب
1 هر که دارد با علی یک مو شکی نزد شیر حق بود چون موشکی
2 کی تواند با علی کردن مصاف خارجی گر لشگرش باشد لکی
1 چشم ما شد به نور او بینا نظری کن به نور او در ما
2 آب این چشمه می رود هر سو لاجرم سو به سو بُود دریا