-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 یارب ز جنون طرح غمی در نظرم ریز صد بادیه در قالب دیوار و درم ریز
2 از مهر جهانتاب امید نظرم نیست این تشت پر از آتش سوزان به سرم ریز
3 دل را ز غم گریه بیرنگ به جوش آر اجزای جگر حل کن و در چشم ترم ریز
4 هر برق که نظاره گدازست نهادش بگداز و به پیمانه ذوق نظرم ریز
5 سرمست می لذت دردم به خرام آر وین شیشه دل بشکن و در رهگذرم ریز
6 هر خون که عبث گرم شود در دلم افگن هر برق که بی صرفه جهد بر اثرم ریز
7 هر جا نم آبی ست به مژگان ترم بخش از قلزم و جیحون کف خاکی به سرم ریز
8 از شیشه گر آیین نتوان بست شبم را باری گل پیمانه به جیب سحرم ریز
9 گیرم که به افشاندن الماس نیرزم مشتی نمک سوده به زخم جگرم ریز
10 این سوز طبیعی نگدازد نفسم را صد شعله بیفشار و به مغز شررم ریز
11 مسکین خبر از لذت آزار ندارد خارم کن و در رهگذر چاره گرم ریز
12 وجهی که به پامزد توان داد ندارم آبم کن و اندر قدم نامه برم ریز
13 دارم سر هم طرحی غالب چه جنونست؟ یارب ز جنون طرح غمی در نظرم ریز