1 یارب که در این دایرهٔ دیر مدار باشی ز چنان زندگیی برخوردار
2 کایام شریف عیدش ار جمع کنند سد عمر ابد به هم رسد بلکه هزار
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 وقت برقع ز رخ کشیدن نیست رخ بپوشان که تاب دیدن نیست
2 بر من خسته بین و تند مران که مرا قوت دویدن نیست
1 مرغ ما دوش سرایندهٔ بستانی بود داشت گلبانگی و معشوف گلستانی بود
2 دیده کز نعمت دیدار نبودش سپری مگسی بود که مهمان سرخوانی بود
1 کی دیدمش که قصد دل زار من نکرد ننشست با رقیبی و آزار من نکرد
2 یک شمه کار در فن ناز و کرشمه نیست کز یک نگاه چشم تو در کار من نکرد
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به