-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 یارب از عشق چه سرمستم و بیخویشتنم دست گیریدم تا دست به زلفش نزنم
2 گر به میدان رود آن بت مگذارید دمی بو که هشیار شوم برگ نثاری بکنم
3 نگذارم که جهانی به جمالش نگرند شوم از خون جگر پرده به پیشش بتنم
4 یا مرا بر در میخانهٔ آن ماه برید که خمار من از آنجاست هم آنجا شکنم
5 صورت من همه او شد صفت من همه او لاجرم کس من و ما نشنود اندر سخنم
6 نزنم هیچ دری تام نگویند آن کیست چو بگویند مرا باید گفتن که منم
7 نیم جان دارم و جان سایه ندارد به زمین من به جان میزیم و سایهٔ جان است تنم
8 از ضعیفی که تنم هست نهان گشته چنانک سالها هست که در آرزوی خویشتنم
9 گر مرا پرسی و چیزی به تو آواز دهد آن نه خاقانی باشد، که بود پیرهنم