یارب آن بی درد را در دل از فضولی بغدادی غزل 388

فضولی بغدادی

فضولی بغدادی

فضولی بغدادی

یارب آن بی درد را در دل ز عشق افکن غمی

1 یارب آن بی درد را در دل ز عشق افکن غمی چند ما در عالمی باشیم و او در عالمی

2 پیش آن خورشید مشکل گر شود روشن غمم زآن که جر سایه بشرح غم ندارم همدمی

3 آفتاب عارضت بنما که نگذرد اثر گر ز آب زندگی در خاک ما باشد نمی

4 زاهدا می ده که پند ناصحم مجروح کرد خواهدم کشت این جراحت گر نباشد مرهمی

5 راستان را نیست جا در خانه پست فلک هست زین غم گر نهال قد ما دارد خمی

6 جمع گشته گرد من سنگ ملامت کوه کوه خانه رسواییم دارد بنای محکمی

7 غیر آه آتشین و قطره خوناب اشک در غم عشقت نمی خواهد فضولی محرمی

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر