-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز راه کرم ای نسیم سحرگه سوی پارسا گرد بگذر از این ره
2 به سیروس از ما بگوی کای شهنشه چرا گشتی از حال این ملک غافل
3 که گشته چنین خراب و تبه، فتاده ز غم رعیت شده، بحال پریش و به روز سیه
4 ز برای خدا، ز طریق وفا، بنگر سوی ما که جهان به ما، شده چون قفس، به گلو رسیده همی نفس
5 تو بودی که لشگر به قفقاز راندی و زانجا بشط العرب باز راندی
6 ز ارمینیه سوی اهواز راندی خراسان و ری و وصل کردی به موصل
7 کنون چه شدت که بیخبری، به کشور خود نمی گذری، به جانب ما نمی نگری
8 ز برای خدای، ز طریق وفا، بنگر سوی ما که جهان بما شده چون قفس، به گلو رسیده همی نفس
9 تو با فارس انبار کردی مدی را گرفتی کریسوس شاه لدی را
10 نمودی عیان فره ایزدی را شکستی بهم سقف و دیوار بابل
11 سپاه تو کرد، چو عزم سفر، به ساحل روم به دشت خزر احاطه نمود ز بحر و ز بر
12 ز برای خدای، ز طریق وفا، بنگر سوی ما که جهان به ما شده چون قفس، به گلو رسیده همی نفس
13 دریغا که اقلیم سیروس و دارا فتاده است در بحر غم آشکارا
14 تو ای ناخدا همتی کن خدا را مگر کشتی ما برد ره به ساحل
15 رسد فرجی ز عالم غیب چنانکه رسید بصهر شعیب
16 ز برای خدای، ز طریق وفا، بنگر سوی ما که جهان به ما شده چون قفس، به گلو رسیده همی نفس
17 چو ویرانه شد ملک کی، کشور جم ز علم و هنر باید افراشت پرچم
18 ز همت کمر ساخت از عدل خاتم ز تقوی کلاه و ز دانش حمایل
19 ز برای خدای، ز طریق وفا، بنگر سوی ما که جهان به ما شده چون قفس، به گلو رسیده همی نفس