ز راه از ادیب الممالک فراهانی دیوان اشعار 1

ادیب الممالک فراهانی

ادیب الممالک فراهانی

ادیب الممالک فراهانی

ز راه کرم ای نسیم سحرگه

1 ز راه کرم ای نسیم سحرگه سوی پارسا گرد بگذر از این ره

2 به سیروس از ما بگوی کای شهنشه چرا گشتی از حال این ملک غافل

3 که گشته چنین خراب و تبه، فتاده ز غم رعیت شده، بحال پریش و به روز سیه

4 ز برای خدا، ز طریق وفا، بنگر سوی ما که جهان به ما، شده چون قفس، به گلو رسیده همی نفس

5 تو بودی که لشگر به قفقاز راندی و زانجا بشط العرب باز راندی

6 ز ارمینیه سوی اهواز راندی خراسان و ری و وصل کردی به موصل

7 کنون چه شدت که بیخبری، به کشور خود نمی گذری، به جانب ما نمی نگری

8 ز برای خدای، ز طریق وفا، بنگر سوی ما که جهان بما شده چون قفس، به گلو رسیده همی نفس

9 تو با فارس انبار کردی مدی را گرفتی کریسوس شاه لدی را

10 نمودی عیان فره ایزدی را شکستی بهم سقف و دیوار بابل

11 سپاه تو کرد، چو عزم سفر، به ساحل روم به دشت خزر احاطه نمود ز بحر و ز بر

12 ز برای خدای، ز طریق وفا، بنگر سوی ما که جهان به ما شده چون قفس، به گلو رسیده همی نفس

13 دریغا که اقلیم سیروس و دارا فتاده است در بحر غم آشکارا

14 تو ای ناخدا همتی کن خدا را مگر کشتی ما برد ره به ساحل

15 رسد فرجی ز عالم غیب چنانکه رسید بصهر شعیب

16 ز برای خدای، ز طریق وفا، بنگر سوی ما که جهان به ما شده چون قفس، به گلو رسیده همی نفس

17 چو ویرانه شد ملک کی، کشور جم ز علم و هنر باید افراشت پرچم

18 ز همت کمر ساخت از عدل خاتم ز تقوی کلاه و ز دانش حمایل

19 ز برای خدای، ز طریق وفا، بنگر سوی ما که جهان به ما شده چون قفس، به گلو رسیده همی نفس

عکس نوشته
کامنت
comment