بی تو خود را بسکه از تاب از طبیب اصفهانی غزل 111

طبیب اصفهانی

آثار طبیب اصفهانی

طبیب اصفهانی

بی تو خود را بسکه از تاب و توان انداختم

1 بی تو خود را بسکه از تاب و توان انداختم بار هستی بود بر دوشم گران، انداختم

2 هر نهالی از فغانم گشت نخل ماتمی در گلستانی که طرح آشیان انداختم

3 رهروان عشق را داغ از سرشگ افتاده بود شوری از اشگم میان کاروان انداختم

4 دامن موج خطر باشد مرا ساحل طبیب کشتی خود را ببحر بیکران انداختم

عکس نوشته
کامنت
comment