بی‌تو از گلشن چه حاصل خاطر افسرده از کلیم غزل 16

بی‌تو از گلشن چه حاصل خاطر افسرده را

1 بی‌تو از گلشن چه حاصل خاطر افسرده را خنده گل دردسر می‌آورد آزرده را

2 ساغری خواهم دم آخر مگر همراه او سوی تن باز آورم جان به لب آورده را

3 نه همین بی‌سوز عشقست، از هوس هم گرم نیست سینه تابوتست گویی زاهد دل‌مرده را

4 کاغذ غم‌نامه را کردم حنایی از سرشک تا به یاد او دهم چشم به خون پرورده را

5 صورت ظاهر اگر در حسن باشد، آفتاب آورد تاریکی دل پی به معنی برده را

6 دل مکن از دوست گر خواهی به او پیوست باز کس به گلبن تا یکی بندد گل افسرده را

7 چون ز خاک خاکساری گل دمیدن سر کند سر شود یک دسته گل خاک بر سر کرده را

8 چشم مست او کجا پروای دل دارد کلیم هیچ نسبت نیست با می خورده پیکان خورده را

عکس نوشته
کامنت
comment