1 با زلف او مردانگی باد صبا را میرسد وز روی او دیوانگی زلف دو تا را میرسد
2 هست از میان او کمر بر هیچ، آری در جهان بر خوردن از سیمین برش بند قبا را میرسد
3 با دشمنان هم خانگی زآن دوست میزیبد نکو از دوستان بیگانگی آن آشنا را میرسد
4 گر تیره طبعی دور گشت از مجلس ما، گو: برو کین رندی و دردی کشی اهل صفا را میرسد
5 آنرا که هست از عشق او رخ در سلامت بعد ازین گو: نام عشق او مبر، کین شیوه ما را میرسد
6 ما را بکشت آن بیوفا، بیموجب و ما شادمان بیموجبی عاشق کشی آن بیوفا را میرسد
7 گر اوحدی از نیستی در عشق او دم میزند ما نیستانیم، ای پسر، هستی خدا را میرسد