- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 با جوانی سر خوش است این پیر بی تدبیر را جهل باشد با جوانان پنجه کردن پیر را
2 من که با مویی به قوت برنیایم ای عجب با یکی افتادهام کاو بُگسلد زنجیر را
3 چون کمان در بازو آرد سروقدِ سیمتن آرزویم میکند کآماج باشم تیر را
4 میرود تا در کمند افتد به پای خویشتن گر بر آن دست و کمان چشم اوفتد نخجیر را
5 کس ندیدست آدمیزاد از تو شیرینتر سخن شِکَّر از پستان مادر خوردهای یا شیر را
6 روز بازار جوانی پنج روزی بیش نیست نقد را باش ای پسر کآفت بود تأخیر را
7 ای که گفتی دیده از دیدار بت رویان بدوز هر چه گویی چاره دانم کرد جز تقدیر را
8 زهد پیدا کفر پنهان بود چندین روزگار پرده از سر برگرفتیم آن همه تزویر را
9 سعدیا در پای جانان گر به خدمت سر نهی همچنان عذرت بباید خواستن تقصیر را