با جوانی سر خوش است این پیر از سعدی شیرازی غزل 10

سعدی شیرازی

آثار سعدی شیرازی

سعدی شیرازی

با جوانی سر خوش است این پیر بی تدبیر را

1 با جوانی سر خوش است این پیر بی تدبیر را جهل باشد با جوانان پنجه کردن پیر را

2 من که با مویی به قوت برنیایم ای عجب با یکی افتاده‌ام کاو بُگسلد زنجیر را

3 چون کمان در بازو آرد سروقدِ سیم‌تن آرزویم می‌کند کآماج باشم تیر را

4 می‌رود تا در کمند افتد به پای خویشتن گر بر آن دست و کمان چشم اوفتد نخجیر را

5 کس ندیدست آدمیزاد از تو شیرین‌تر سخن شِکَّر از پستان مادر خورده‌ای یا شیر را

6 روز بازار جوانی پنج روزی بیش نیست نقد را باش ای پسر کآفت بود تأخیر را

7 ای که گفتی دیده از دیدار بت رویان بدوز هر چه گویی چاره دانم کرد جز تقدیر را

8 زهد پیدا کفر پنهان بود چندین روزگار پرده از سر برگرفتیم آن همه تزویر را

9 سعدیا در پای جانان گر به خدمت سر نهی همچنان عذرت بباید خواستن تقصیر را

عکس نوشته
کامنت
comment