1 مطربا این پرده زن کان یار ما مست آمدست وان حیات باصفای باوفا مست آمدست
2 گر لباس قهر پوشد چون شرر بشناسمش کو بدین شیوه بر ما بارها مست آمدست
3 آب ما را گر بریزد ور سبو را بشکند ای برادر دم مزن کاین دم سقا مست آمدست
4 میفریبم مست خود را او تبسم میکند کاین سلیم القلب را بین کز کجا مست آمدست
5 آن کسی را میفریبی کز کمینه حرف او آب و آتش بیخود و خاک و هوا مست آمدست
6 گفتمش گر من بمیرم تو رسی بر گور من برجهم از گور خود کان خوش لقا مست آمدست
7 گفت آن کاین دم پذیرد کی بمیرد جان او با خدا باقی بود آن کز خدا مست آمدست
8 عشق بیچون بین که جان را چون قدح پر میکند روی ساقی بین که خندان از بقا مست آمدست
9 یار ما عشق است و هر کس در جهان یاری گزید کز الست این عشق بیما و شما مست آمدست
دیدگاهها **