-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 با آن رخ شکفته چون عزم گلستان کرد در زیر بال بلبل گل روی خودنهان کرد
2 مانند شیشه می بی گریه پیش ساقی حرفی نمی توانم از درد دل بیان کرد
3 آنجا که طبع یابد لذت ز گوشه گیری صد سال همزبانی با سایه می توان کرد
4 از کشتن اسیران گیرد کجا ملالش تیری که بزم عشرت در خانه کمان کرد
5 عزلت مگو که ما را در پرده خفا داشت عیش و حضور ما را ز چشم بد نهان کرد
6 مکتوب اشک شسته دادم بقاصد او یعنی که انتظارت چشم مرا چنان کرد
7 سرپنجه رفت از دست از بس گزیدم انگشت رفت آنکه در غم او خاکی بسر توان کرد
8 از زیر چرخ بگریز، یادم مزن که نتوان از آسمان شکایت در زیر آسمان کرد
9 اشکم کلیم آموخت از جلوه اش روانی سر و قدش نفس را در سینه ام فغان کرد