-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 با این چنین بلایی، بعد از چنان عذابی راضی شدم که: بینم روی ترا به خوابی
2 صد نامه مشق کردم در شرح مهربانی نادیده از تو هرگز یک نامه را جوابی
3 هر گه که بر در تو من آب روی جویم خون مرا بریزی بر خاک در چو آبی
4 اندر غم تو رازم رمزی دو بود و اکنون هر حرف از آن شکایت فصلی شدست و بابی
5 جز سر صورت تو چیزی دگر ندارم مقصود هر حدیثی، مضمون هر کتابی
6 چندان نمک لبت را در پسته بسته آخر کی بینمک بماند بر آتشت کبابی؟
7 در غیرتیم لیکن مقدور نیست کس را با چشم چون تو شوخی آغاز احتسابی
8 یک تن کجا تواند؟پوشید از نظرها روی ترا، که این جا شهریست و آفتابی
9 در غصه اوحدی را موقوف چند داری؟ یا کشتن خطایی، یا گفتن صوابی