-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 با دلم چشم از نهان میگفت کز مرگ عماد تا کی آب چشم پالائی که بردی آب چشم
2 از ره گوش آمدت بر راه چشم این حادثه گوش را بربند آخر، چند بندی خواب چشم
3 دل به خاکش خورد سوگندان که ننشینم ز پای تا سر خاکش نیندایم هم از خوناب چشم
4 چشم در خاکش بمالم تا شود سیماب ریز گوش را یک سر بین بارم هم از سیماب چشم
5 چون نگردد چشم من روشن به دیدار عماد از سرشک شور حسرت برده باشد آب چشم