- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 با من، غمت ز مهر، دویی در میان ندید کس شعله را به خار چنین مهربان ندید
2 یاد چمن ز خاطر مرغ اسیر رفت چون دلنشینی قفس از آشیان ندید
3 تا بود، روزگار به افسردگی گذاشت کس رنگ خنده بر لب این بوستان ندید
4 گردید چون خیال و ز دلها خبر گرفت تیر ترا دمی که دلم در کمان ندید
5 کی از دلم ز دعوی پیکان کشید دست؟ تا سینه پای تیر ترا در میان ندید
6 گو دیده مرا پی ابروی او ببین آنکس که بحر را پی کشتی روان ندید
7 یک ره ز چهره پرده برافکن خدای را آیینه کس همیشه در آیینهدان ندید
8 رفتی به باغ و زنده جاوید شد چمن دید از تو باغ، آنچه ز آب روان ندید
9 هرگز نخورد داغ دلم آب ناخنی آن گلبنم که تربیت باغبان ندید
10 میدید کاش گونه زردم در آینه آنکس که روی آینه را زرنشان ندید
11 کام دلم ز سیر کواکب روا نشد لب تشنه فیض آب ز ریگ روان ندید