1 با عاشقان نشین و همه عاشقی گزین با هر که نیست عاشق کم کن قرینیا
2 باشد گه وصال ببینند روی دوست تو نیز در میانهٔ ایشان ببینیا
3 تا اندران میانه، که بینند روی او تو نیز در میانهٔ ایشان نشینیا
1 ملکا، جشن مهرگان آمد جشن شاهان و خسروان آمد
2 خز به جای ملحم و خرگاه بدل باغ و بوستان آمد
1 اگر گل آرد بار آن رخان او، نه شگفت هر آینه چو همه میخورد گل آرد بار
2 به زلف کژ ولیکن به قد و قامت راست به تن درست ولیکن به چشمکان بیمار
1 تو ازفرغول باید دور باشی شوی دنبال کار و جان خراشی
1 هرکه نامخت ازگذشت روزگار نیز ناموزد ز هیچ آموزگار