1 با عاشقان نشین و همه عاشقی گزین با هر که نیست عاشق کم کن قرینیا
2 باشد گه وصال ببینند روی دوست تو نیز در میانهٔ ایشان ببینیا
3 تا اندران میانه، که بینند روی او تو نیز در میانهٔ ایشان نشینیا
1 بینی و گنده دهان داری و نای خایگان غر، هر یکی همچون درای
1 گل دگر ره به گلستان آمد وارهٔ باغ و بوستان آمد
2 وار آذر گذشت و شعلهٔ او شعلهٔ لاله را زمان آمد
1 خوبان همه سپاهند، اوشان خدایگانست مر نیک بختیم را بر روی او نشانست
1 هرکه نامخت ازگذشت روزگار نیز ناموزد ز هیچ آموزگار