1 با عاشقان نشین و همه عاشقی گزین با هر که نیست عاشق کم گوی و کم نشین
2 باشد که در وصال تو بینند روی دوست تو نیز در میانهٔ ایشان نه ای، ببین
1 مرا جود او تازه دارد همی مگر جودش ابر است و من کشتزار
2 «مگر» یک سو افکن، که خود هم چنین بیندیش و دیدهٔ خرد برگمار
1 رودکی چنگ بر گرفت و نواخت باده انداز، کو سرود انداخت
2 زان عقیقین میی، که هر که بدید از عقیق گداخته نشناخت
1 من موی خویش را نه از آن می کنم سیاه تا باز نوجوان شوم و نو کنم گناه
2 چون جامهها به وقت مصیبت سیه کنند من موی از مصیبت پیری کنم سیاه
1 هرکه نامخت ازگذشت روزگار نیز ناموزد ز هیچ آموزگار