1 با همه سستی که در معاهده داری عهد جفا بر خلاف قاعده داری
1 زینهار ایدل از آن غمزه که شمشیر بدست است باحذر باش که از مست کسی طرف نبستهست
2 کس چه سان از تو برد جان که زدنباله حشمت حشم ناز و فنون تا نگری دست بدست است
1 زغمت خون دلی نیست که در جامم نیست دور غم شاد اگر دور فلک رامم نیست
2 در فراق لب شیرین تو ایچشمه نوش بلبت تلخی زهری نه که در کامم نیست
1 گفت شاها من فرشته آتشم که سمندوار بر آتش خوشم
2 حکم کن این نائب رب النجوم سوزم اینحزب شیاطین از رجوم