- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 زمستان ز مستان نبیند زبونی و گر خود بلا بارد از ابر خونی
2 زمستان بهاریست آنجاکه باشد شراب ارغوانی، سماع ارغنونی
3 ز شر زمستان شرابت رهاند و گر خود به فضل و هنر ذوفنونی
4 چو بادی برآید دمی باده درکش ز آتش چه کم؟ باده آر از کنونی
5 از آن حلقه شد پشتت از باد سرما که از حلقهٔ میپرستان برونی
6 گر آزاد مردی تو و دین رندان به دونان رها کن خسیسی و دونی
7 تو ای زاهد خشک، هم ساغر نو فرو کش به شادی که در هان و هونی
8 نگه کن که چونست احوال و آنگه بخور بادهای چند و بنگر که چونی؟
9 دل آهنین را دوایی ده از می که مانند سیمابی از بیسکونی
10 به یک حال بر بیستان خویشتن را گر از باستانی ور از بیستونی
11 ز سر دل اوحدی دور باشی چو ذوقی نباشد ترا اندرونی