- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 میبرد تا به خدمت ذوالمن کش کشانش، دوشاخه در گردن
2 دو نهال است رسته از یک بیخ میوهشان نفس و طبع را توبیخ
3 کرسی «لا» مثلثی است صغیر اندر او مضمحل، جهان کبیر
4 هرکه رو از وجود محدث تافت ره به کنجی از آن مثلث یافت
5 عقل داند، ز تنگی هر کنج که در او نیست ما و من را گنج
6 «بوحنیفه» چه در معنی سفت نوعی از باده را مثلث گفت
7 هست بر رای او به شرح هدی آن مثلث، مباح و پاک ولی
8 این مثلث، به کیش اهل فلاح واجب و مفترض بود نه مباح
9 زان مثلث، هر آنکه زد جامی شد ز مستی، زبون هر خامی
10 زین مثلث، هرآنکه یک جرعه خورد، بختش به نام زد قرعه
11 جرعهٔ راحتش، به جام افتاد قرعهٔ دولتش، به نام افتاد