1 ای که روز و شب زنی از علم لاف هیچ بر جهلت نداری اعتراف
2 ادعای اتباع دین و شرع شرع و دین مقصود دانسته به فرع
3 و آن هم استحسان و رأی از اجتهاد نه خبر از مبداء و نه از معاد
4 بر ظواهر گشته قائل، چون عوام گاه ذم حکمت و گاهی کلام
1 عابدی از قوم اسرائیلیان در عبادت بود روزان و شبان
2 روی از لذات جسمی تافته لذت جان در عبادت یافته
3 قطعهای از ارض بود او را مکان کز سرای خلد میدادی نشان
4 صیت عابد رفت تا چرخ کبود بس که بودی در رکوع و در سجود
1 چیست دانی عقل در نزد حکیم؟ مقتبس، نوری ز مشکوة قدیم
2 از برای نفس تا سازد عیان از معانی، آنچه میتابد بر آن
3 چون جمال عقل، عین ذات اوست نیستش محتاج عینی کو نکوست
4 بلکه ذاتش هم لطیف و هم نکوست دیگران را نیز نیکویی به اوست
1 « مشورت میکرد، شخصی با یکی تا یقینش رو نماید، بیشکی
2 گفت: ای خوشنام! غیر من بجو ماجرای مشورت، با من بگو
3 من عدوم مر تو را، با من مپیچ نبود از رأی عدو، پیروز هیچ
4 رو کسی جو که تو را او هست دوست دوست بهر دوست، لاشک خیر جوست
1 عقلها را داده ایزد اعتداد مختلف اقدار بر حسب مواد
2 شعلهها هریک به حدی منتهی است مشعلی از شمع جستن، ابلهی است
3 پس ز هر نفسی، فروغی ممکن است چون به فعل آید، توانی گفت هست
4 سعی میکن تا به فعل آید تمام ورنه خواهی بود ناقص، والسلام
1 ای که هستی، روز و شب، جویای علم تشنه و غواص، در دریای علم
2 رفته در حیرت که حد علم چیست؟ از کتب، آیا کدامین خواندنی است؟
3 هر کسی، نوعی از آن را رو کند علم بر وفق طبیعت، خو کند
4 آن یکی گوید: حساب و هندسه جمله وهم است و خیال و وسوسه
1 بینمازی با یکی از اهل راز خواست گوید علت ترک نماز
2 گفت : هر وقتی که کردم قصد آن آفتی آمد به مالم، ناگهان
3 و آن دگر گفتش که من کردم نماز مدتی بسیار و شبهای دراز
4 تا برون آیم ز فقر و احتیاج گیرد آن دکان و بازارم رواج
1 ای خوشا نفسی که شد در جستجو بس تفحص کرد حق را کو به کو
2 در همه حالات، حق منظور داشت حق ورا دانست، ناحق را گذاشت
3 گر چنینی، هر کتابی را بخوان عاقبت، مأجوری خود را بدان
4 ورنه حق مقصود داری ای خبیث بر تو حجت باشد این علم حدیث
1 ای لوای اجتهاد افراشته روزهٔ هر روز، عادت ساخته
2 اهل وحدت را به شقوت کرده حکم بستهشان در ربقهٔ صم و بکم
3 هان، مشو مغرور بر افعال خود هان مشو مسرور بر احوال خود
4 این عبادتهای تو مقبول نیست تا ندانی عاقبت، کار تو چیست
1 دست او، طوق گردن جانت سر برآورده از گریبانت
2 به تونزدیکتر ز حبل ورید تو در افتاده در ضلال بعید
3 چند گردی به گرد هر سر کوی درد خود را دوا، هم از او جوی
4 «لا» نهنگی است، کاینات آشام عرش تا فرش در کشیده به کام