1 ای که هستی، روز و شب، جویای علم تشنه و غواص، در دریای علم
2 رفته در حیرت که حد علم چیست؟ از کتب، آیا کدامین خواندنی است؟
3 هر کسی، نوعی از آن را رو کند علم بر وفق طبیعت، خو کند
4 آن یکی گوید: حساب و هندسه جمله وهم است و خیال و وسوسه
1 دست او، طوق گردن جانت سر برآورده از گریبانت
2 به تونزدیکتر ز حبل ورید تو در افتاده در ضلال بعید
3 چند گردی به گرد هر سر کوی درد خود را دوا، هم از او جوی
4 «لا» نهنگی است، کاینات آشام عرش تا فرش در کشیده به کام
1 « مشورت میکرد، شخصی با یکی تا یقینش رو نماید، بیشکی
2 گفت: ای خوشنام! غیر من بجو ماجرای مشورت، با من بگو
3 من عدوم مر تو را، با من مپیچ نبود از رأی عدو، پیروز هیچ
4 رو کسی جو که تو را او هست دوست دوست بهر دوست، لاشک خیر جوست
1 بار الها، ما ظلوم و هم جهول از تو میخواهیم، تسلیم عقول
2 زانکه عقل هر که را کامل کنی خیر دارینی بدو واصل کنی
3 عقل، چون از علم کامل میشود وز تعلم، علم حاصل میشود
4 در تعلم، هست دانا ناگزیر استفاضه باید از شیخ کبیر
1 داشت هر ذاتی، چو در علم ازل خواهش خود را به نوعی از عمل
2 بالسان حال کرد از حق سؤال تا میسر سازدش در لایزال
3 گر میسر خیر شد، توفیق دان گر میسر شر بشد، خذلانش خوان
4 نی میسر این جز الحان سؤال گرچه بیمسول فعل آمد محال