1 باد! همه وقت، به شادی و ناز باده کش و خصم کش و بزم ساز
2 لشکر مشرق «زاودهٔ» تا به بنگ چیره دل و خیره کش و تیز چنگ
3 چند هزارش ز سواران کار تیغ زن و کینه کش و نامدار
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 باز آرزوی آن بت چین میکند مرا معلوم شد که فتنه کمین میکند مرا
2 میخواندم گدای خود و گویی آن زمان ملک دو کون زیر نگین میکند مرا
1 باز برقع بر رخ چون ماه بربستی نقاب گوییا در زیر ابری رفت ناگه آفتاب
2 همچو لاله داغ دارم بر دل از هجران تو شد شکر بر آتش عشقت مرا، ای جان، کباب
1 یا رب، که داد آینه آن بت پرست را کو دید حسن خویش و زما برد دست را
2 خون می خورد، به سینه درون می رود،بلاست یارب، که راه می دهد آن ترک مست را
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به