صنما چرا نقاب از رخ خود نمیگشائی از شمس مغربی غزل 187

شمس مغربی

آثار شمس مغربی

شمس مغربی

صنما چرا نقاب از رخ خود نمیگشائی

1 صنما چرا نقاب از رخ خود نمیگشائی زکه رخ نهفته داری ز‌چه رو نمینمائی

2 برخت چو کس نگاهی نفکند غیر دیده چه شوی نهان ز دیده که ت عین دیده بانی

3 چو دل از منی و مائی نگذشت شد عیانش که توئی و اوئی و توئی من و مائی

4 به‌هزار دیده خواهم که نظر کنم برویت به‌هزار کسوت ای‌جان چو تو هر زمان برآیی

5 رخ اگر چنین نمائی همه وقت عاشقان را عجب ار نداندت کس که او از کجایی

6 تو اگرچه بس عیانی ز ره صفت ولیکن ز همه جهان جهانی بحجاب کبریائی

7 نشود کسی عراقی به حقایق عراقی نشود کسی سنائی به معارف سنائی

8 مشنو حدیث آنکس که به‌عشوه گفت با تو پسرا ره قلندر سزد ار بمن نمایی

9 پسرا اگر هوای سر کوی دوست داری مگذار مغربی را مگزین ازو جدائی

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر