-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چه شد کز صحبت یاران چنین رنجیده میآیی ز گلزاری که میرفتی گلی ناچیده میآیی
2 گلت از غیرت آه کدامین تشنه میجوشد که در آب و عرق زین گونه تر گردیده میآیی
3 کسی باید که بیند یک نظر شکل پر آشوبت چنان شاهانه چون تاج و کمر بخشیده میآیی
4 نمیگویم که رحمی بر فغان و گریهٔ من کن تو کز ناز و جفا بر دیگران خندیده میآیی
5 چه افسونت چنین دیوانهوَش دارد نمیدانم که هرجا میروی یک دم نیارامیده میآیی
6 به راهت هر قدم چشم و دلی در خاک و خون مانده تو بیباکانه دامن از زمین درچیده میآیی
7 جگر سوزد کجا گفت فغانی بشنوی چون تو نوای بلبل و آواز نی نشنیده میآیی