-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 الا ای نقش روحانی چرا از ما گریزانی تو خود از خانه آخر ز حال بنده می دانی
2 به حق اشک گرم من به حق روی زرد من به پیوندی که با تستم ورای طور انسانی
3 اگر عالم بود خندان مرا بیتو بود زندان بس است آخر بکن رحمی بر این محروم زندانی
4 اگر با جمله خویشانم چو تو دوری پریشانم مبادا ای خدا کس را بدین غایت پریشانی
5 بر آن پای گریزانت چه بربندم که نگریزی به جان بیوفا مانی چو یار ما گریزانی
6 ور از نه چرخ برتازی بسوزی هفت دریا را بدرم چرخ و دریا را به عشق و صبر و پیشانی
7 وگر چو آفتابی هم روی بر طارم چارم چو سایه در رکاب تو همیآیم به پنهانی