1 خود را چرا رگ زدی بی علتی ای آنکه هست خون رگت جان من
2 دانسته ای که خون تو جان منست زین روی را بریخته ای خون ز تن
3 یا از برای آن زده ای تا شوی بر رگ زدن دلیر چو من در سخن
4 برگ گلست دست تو آری بتا بر برگ گل درست شود رگ زدن
1 تا توانی مکش ز مردی دست که به سستی کسی ز مرگ نجست
2 ماهی ار شست نگسلد در آب بسته او را به خشکی آرد شست
1 از دو دیده سرشک خون بارم چون ز گفتارهات یاد آرم
2 باز ترسم که آگهی یابند به ستم خویش را فرو دارم
1 ماه صیام آمد این ملک به سلامت فرخ و فرخنده باد ماه صیامت
2 آمد ماه بزرگوار گرامی و آسود از تلخ باده زرین جامت
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به