خود را چرا رگ زدی بی علتی
1
خود را چرا رگ زدی بی علتی
ای آنکه هست خون رگت جان من
2
دانسته ای که خون تو جان منست
زین روی را بریخته ای خون ز تن
3
یا از برای آن زده ای تا شوی
بر رگ زدن دلیر چو من در سخن
4
برگ گلست دست تو آری بتا
بر برگ گل درست شود رگ زدن