- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چرا ز اندیشه ای بیچاره گشتی فرورفتی به خود غمخواره گشتی
2 تو را من پاره پاره جمع کردم چرا از وسوسه صدپاره گشتی
3 ز دارالملک عشقم رخت بردی در این غربت چنین آواره گشتی
4 زمین را بهر تو گهواره کردم فسرده تخته گهواره گشتی
5 روان کردم ز سنگت آب حیوان به سوی خشک رفتی خاره گشتی
6 تویی فرزند جان کار تو عشق است چرا رفتی تو و هرکاره گشتی
7 از آن خانه که تو صد زخم خوردی به گرد آن در و درساره گشتی
8 در آن خانه که صد حلوا چشیدی نگشتی مطمئن اماره گشتی
9 خمش کن گفت هشیاریت آرد نه مست غمزه خماره گشتی