چرا ز اندیشه از جلال الدین محمد مولوی غزل 2660

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

چرا ز اندیشه ای بیچاره گشتی

1 چرا ز اندیشه ای بیچاره گشتی فرورفتی به خود غمخواره گشتی

2 تو را من پاره پاره جمع کردم چرا از وسوسه صدپاره گشتی

3 ز دارالملک عشقم رخت بردی در این غربت چنین آواره گشتی

4 زمین را بهر تو گهواره کردم فسرده تخته گهواره گشتی

5 روان کردم ز سنگت آب حیوان به سوی خشک رفتی خاره گشتی

6 تویی فرزند جان کار تو عشق است چرا رفتی تو و هرکاره گشتی

7 از آن خانه که تو صد زخم خوردی به گرد آن در و درساره گشتی

8 در آن خانه که صد حلوا چشیدی نگشتی مطمئن اماره گشتی

9 خمش کن گفت هشیاریت آرد نه مست غمزه خماره گشتی

عکس نوشته
کامنت
comment