1 چه شد که باد صبا دورم افکند زدرش بهر کجا که روم خاک کوی او باشم
1 زهی نگاه تو سرگرم مردم آزاری منم زچشم تو در عین گرم بازاری
2 اگر درست بود این که مردمان گویند به خواب فتنه نکوتر بود زبیداری
1 چون بر رخت آن زلف پریشان لرزد در سینه ما دل طپد و جان لرزد
2 جز زلف سیه کار تو کس دید بگو کفری که چنین بر سرایمان لرزد
1 مرا بیگانه ای بیگانه میگرداند از یاران برای بی وفایی می کنم ترک وفاداران
2 اگر جوید بهانه بهر قتلم چشم بیمارش چنین باشد بهانه جوی می باشند بیماران