چها با جان خود دور از رخ جانان از وحشی بافقی غزل 308

وحشی بافقی

آثار وحشی بافقی

وحشی بافقی

چها با جان خود دور از رخ جانان خود کردم

1 چها با جان خود دور از رخ جانان خود کردم مگر دشمن کند اینها که من با جان خود کردم

2 طبیبم گفت درمانی ندارد درد مهجوری غلط می‌گفت خود را کشتم و درمان خود کردم

3 مگو وقتی دل صد پاره‌ای بودت کجا بردی کجا بردم ز راه دیده در دامان خود کردم

4 ز سر بگذشت آب دیده‌اش از سر گذشت من به هر کس شرح آب دیدهٔ گریان خود کردم

5 ز حرف گرم وحشی آتشی در سینه افکندم به او اظهار سوز سینهٔ سوزان خود کردم

عکس نوشته
کامنت
comment