1 محوگریبان ادبکی سر به هر سو میزند موجگهر از ششجهت بر خویش پهلو میزند
2 واکردن مژگان ادب میخواهد از شرم ظهور اول دراین گلشن بهار از غنچه زانو میزند
3 زبن باغ هرجا وارسی جهل است با دانش طرف بلبل به چهچهگرتند قمری بهکوکو میزند
4 تا چرخ و انجم ثابت است از خلق آسایش مجو اندیشهٔ داغ پلنگ آتش به آهو میزند
5 تا آمد و رفت نفس میبافت وهم پیش و پس ماسوره چون بیرشته شد بیرون ماکو میزند
6 پست و بلند قصر ناز از هم ندارد امتیاز آن چین مایل از جبین پهلو بر ابرو میزند
7 شکل دویی پیدا کنم تا چشم بر خود واکنم هر سورهٔ تمثال من آیینهٔ او میزند
8 داغم مخواه ای انتظار از تهمت افسردگی تا یاد نشتر میکنم خون در رگم هو میزند
9 یا رب کجا تمکین فرو شد کفهٔ قدر شرر آفاق کهسارست و سنگم بر ترازو میزند
10 بیدل گران افتاده است از عاجزی اجزای من رنگی که پروازن دهم چون شمع بر رو میزند
دیدگاهها **