1 به گریه چشم تهی کی کند دل ما را تهی به گریه نکردست ابر دریا را
2 زبان گریه نمی دانم، این قدر دانم که قطره قطره تهی کرده ام دو دریا را
3 فراق روی عزیزان مرا به جان آورد فراق صعب بود خاصه ناشکیبا را
1 دیوار و در آلوده به خون جگرم کرد هجران تو شرمنده دیوار و درم کرد
2 از لذت زخم آن مژه محرومی ما خواست زان بیش که شمشیر زند بی خبرم کرد
1 ای دل که ز چاک سینه بگریخته ای وز بهر خلاص حیله انگیخته ای
2 گه در سر زلف یار و گه در بر من هرجا هستی به مویی آویخته ای
1 نظام دین و دینا قره العین رسول الله که اندر رای رفعت آفتابی بود و گردونی
2 به صد افسون به دست آورده بودش عالم فانی اجل ناگاه در خواب عدم کردش به افسونی