1 به گریه چشم تهی کی کند دل ما را تهی به گریه نکردست ابر دریا را
2 زبان گریه نمی دانم، این قدر دانم که قطره قطره تهی کرده ام دو دریا را
3 فراق روی عزیزان مرا به جان آورد فراق صعب بود خاصه ناشکیبا را
1 از تحملهای من بر من تغافل میکند هرچه با من میکند صبر و تحمل میکند
2 دل درون سینه بهر داغ دارم باغبان خدمت گلبن برای حاطر گل میکند
1 ای راحت دیده و دل ای نور بصر تا کی به غم و هجر برم عمر به سر
2 انداختی از نظر چو بشکست دلم آری چو شکست آینه افتد ز نظر
1 نفس از لب به سوی سینه برگردید و دانستم که او را با خیال روی جانان الفتی باشد