1 هر که مشغول تو گشت از دگران باز آید وانکه در پای تو افتاد سرافراز آید
2 هر کبوتر که ز دام سر زلفت بجهد به سر دانهٔ خال تو سبک باز آید
3 وقت جان دادن اگر بر رخت افتد نظرم چشم من تا به لب گور نظر باز آید
4 ور سگ کوی تو در گور من آواز دهد استخوانم ز نشاط تو به آواز آید
5 مفلسی را که خیال تو در افتد به دماغ گر صدش غم بود اندر طرب و ناز آید
6 آنکه با واقعهٔ عشق تو پرداخت چو من چه عجب! اگر به سخن واقعه پرداز آید
7 خود گرفتم ز غم خویش بسوزی تو مرا چون من امروز که داری که سخن ساز آید؟
8 قصهٔ اوحدی از راه سپاهان بشنو همچو آوازهٔ سعدی که ز شیراز آید