1 کلاه هرکه فلک بر سماک میفکند سرش چو آبله آخر به خاک می فکند
2 به گم شدن چو نگین بینیاز شهرت باش که ناز نام تو را در مغاک میفکند
3 چو صبح تا ز گریبان سری برون آری زمانه رخت تو بر دوش چاک میفکند
4 به کارگاه تعین که «لاشریک له» است خلل اگر فکند اشتراک میفکند
5 ز جوش گریهٔ مستانهای که دارد ابر چه شیشهها که نه در پای تاک میفکند
6 ز امتلا مپسندید خواری نعمت که شاخ میوه ز سیری به خاک میفکند
7 عرق که جبههٔ تسلیم سرفکندهٔ اوست گره به رشتهٔ ما شرمناک میفکند
8 رهت گل است به آهستگی قدم بردار که جهد لکه به دامان پاک میفکند
9 ز عاجزی در اقبال امن زن بیدل که طاقتت به جهان هلاک میفکند
دیدگاهها **