-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هر که صاحب ذوق بود از گفت او لذتی میدید و تلخی جفت او
2 نکتهها میگفت او آمیخته در جلاب قند زهری ریخته
3 ظاهرش میگفت در ره چست شو وز اثر میگفت جان را سست شو
4 ظاهر نقره گر اسپیدست و نو دست و جامه می سیه گردد ازو
5 آتش ار چه سرخ رویست از شرر تو ز فعل او سیه کاری نگر
6 برق اگر نوری نماید در نظر لیک هست از خاصیت دزد بصر
7 هر که جز آگاه و صاحب ذوق بود گفت او در گردن او طوق بود
8 مدتی شش سال در هجران شاه شد وزیر اتباع عیسی را پناه
9 دین و دل را کل بدو بسپرد خلق پیش امر و حکم او میمرد خلق