1 آن کس که دلیش بوده باشد و آن دل صنمی ربوده باشد
2 آن ساده چه داند این حکایت؟ کو را ستمی نسوده باشد
3 دود دل ما کسی ببیند کش آینهٔ زدوده باشد
4 ای مدعی، از نکوهش ما بگذر تو، که ناستوده باشد
5 آن روز بیا و دیده دربند کو پرده ز رخ گشوده باشد
6 آن یار که در وفاش تا روز بیدارم و او غنوده باشد
7 گفتی: سرفتنهایش بودست جز کشتن ما چه بوده باشد؟
8 قاصد، که ببرد نامهٔ من چون نامه بدو نموده باشد؟
9 دانم که: به وصف من رقیبش عیبی دو سه در ربوده باشد
10 گو: قصهٔ دوستان خود دوست از بدگویان شنوده باشد
11 تا گندم اوحدی رسیدن دشمن چو خورد دروده باشد