1 هرکه زین انجمن آثار صفا میبیند نشئه از باده و از تار صدا میبیند
2 روغن از پردهٔ بادام تواند دیدن هرکه از نرگس مست تو ادا میبیند
3 نیست رنگین ز حنا ناخن پایتکه بهار طلعت خویش در این آینهها میبیند
4 چه خطاها که ندارد اثر کجنظری سرو را احول معذور دوتا میبیند
5 در مقامی که تماشا اثر بیرنگیست چشم پوشیده به معنی همه را میبیند
6 این غروری که به خلوتگه یکتایی اوست گر همه آینه گردیم کجا میبیند
7 از خم کاکل او فکر رهایی غلط است شانه هم دست خود آنجا به قفا میبیند
8 جلوهٔ شخص ز تمثال عیانست اینجا از تو غافل نبود هرکه مرا میبیند
9 ششجهت آب شد و آینهای ساز نکرد حسن یارب چقدر عرض حیا میبیند
10 غیر در عالم تحقیق ندارد اثری بیدل آیینهٔ ما صورت ما میبیند