-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هرکه درپیش توبرخاک بمالد رخسار ملک کونین مسخّر بودش لیل و نهار
2 دگران گربه قدم برسرکوی تو روند من به سر برسرکوی تو روم مجنون وار
3 سلطنت غیرتو کس را نسزد زانکه به لطف هیچ دیّار ننالد زتودر هیچ دیار
4 هرکه شد عاشق دیدارتو او بشناسد دوزخ از جنّت و شادی زغم و مِی ز خمار
5 دیده بگشای که محبوب کریم افتاده است می نماید به تو هردم زکمین او دیدار
6 عاشق آنست که سوزند و دهندش بر باد بس که خاکستر او جوش کند دریا بار
7 شمّه ای گوی تو از لطف خدا بر در دیر تا که کافر بگشاید زمیانش زنّار
8 گوش تو کر شده ای خواجه وگرنه به خدای میکند بت به خدائیّ خداوند اقرار
9 جوش می می زد و می گفت که چون مست شوم هیچ هم صحبت خود را نگذارم هشیار
10 عشق حق می رود اندر دل هر عاشقِ زار باده اندر رگ و پِی پیش ندارد رفتار
11 در همه مذهب و ملت مِیِ عشق است حلال زانکه بی او نتوان کرد خدا را دیدار
12 همدم ما مشو ای محیی که در آخر کار بی گنه کشتن و آویختن است بر سرِ دار