- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هر کو به خرابات مرا راه نماید زنگ غم و تیمار ز جانم بزداید
2 ره کو بگشاید در میخانه به من بر ایزد در فردوس برو بر بگشاید
3 ای جمع مسلمانان پیران و جوانان در شهر شما کس را خود مزد نباید
4 گویند سنایی را شد شرم به یک بار رفتن به خرابات ورا شرم نیاید
5 دایم به خرابات مرا رفتن از آنست کالا به خرابات مرا دل نگشاید
6 من میروم و رفتن و خواهم رفتن کمتر غمم اینست که گویند نشاید